برگرفته شده از یکی از اهنگ های وان دایرکشن! " بامداد " دستشو زیر چونش میزنه _نایل:"بنظر من،عشق اون تصمیمی با اراده ایه که بخاطرش از خوشمزه ترین پیتزاها میگذری تا به وزن دلخواهت برسی...در هر صورت میدونین که من عاشق نمیشم!" سابرینا سری تکون میده و زین لبخند تلخی میزنه و به کنج دیوار تکیه میده _زین:"در واقع عشق همون حس مخفی ایه که بهت اجازه نمیده کسی بفهمه چرا از اون پیتزا میگذری؛یا اصن چرا اون پیتزا انقدر عجیب برات پرانگیزست!" اما کسی صدای اونو شنید؟ [تو میدانی که من همیشه به اینجا برخواهم گشت تو میدانی و من خواهم گفت تو میدانی که همیشه به دنبال چهره ات خواهم گشت تو میدانی...] و وقتی خون خوار اصیل خجنر چوبی رو توی قلبش فرو میکنه سبز برای همیشه توی اغوش آبی بی جون از یادها فراموش میشه تا شاید پایان داستانو با پایان خودش به اتمام برسونه...همونطور که اهنگ به کورس پایانی میرسه. * * * ایده:بهار و تابستان۹۷_زهرا.میم