+ بیخیال مرد من كه نمى فهمم ناراحت چی هستی ...اون فقط یه بدکاره ست یه هرزه درست مثل بقیه هرزه ها هری سرشو آروم تکون داد و بابغض به گوشه ی کتاب خیره شد *اون یه سیاه سفید. بود،یه فریاد بی صدا اون یه -ییه بغضش گلوشو می گرفت و نفس هاش به شماره افتاده بود نگاهشو از کتاب انجیل کهنه و جلد شده با روز نامه گرفت و نگاهشو به افق و سنگینی قلبشو به برای لحظاتی به افق سپرد نفس عمیقی کشید گقت *اون یه هرزه ی معصوم بود.. ------------------- زایر آرنجاشو به نرده های بالکن تکیه داد و به الهه ی روبروش که انگار حاصل کار خدایان آرتمیس و منیرو بود خیره شد آگوستوس با این که متوجه نگاهش شده بود فقط به آسمون خراش هاى روبروش و شهرى كه براش آرامش شب معنايى نداشت نگاه مى كرد ،نور ماه روى صورتى بى روحى كه زمانى زاير مى پرستيد مى تابيد و به خاطر نور هاى مختلف حتى بى روح تر از قبل نشونش مى داد سیگار دستیشو بین لب های ترک خوردش گذاشت و سرشو به دیوار پشتش تکیه داد -این تصوری نبود که از مرد روییاهات داشتی ،مگه نه؟؟ با آرامش دود سیگارشو با نفسش بیرون داد زایر فقط سرشو تکون داد ،می دونست اگه حرفی بزنه أرایش چشاش توسط بغض کهنه ی گلوش خراب میشه +دنیا کارخونه ی برآورده کردن آرزو ها نیست روگان فقط با زهر خند همیشگیش براندازش کرد و زمزمه کرد -تازه موAll Rights Reserved