دیدن چهره افراد که میخندیدند و به من تبریک میگفتند حالا برایم جالب بود. شاید آزادی برای هیچ کس دیگری به این اندازه بی معنی و پوچ نمینمود. مرگ کارلا هنگامی اتفاق افتاد که تازه تصمیم گرفته بودیم بچه دار شویم. آزادی زمانی معنی دارد که بتوانی تولد فرزندت را ببینی. بزرگ شدنش را. جشن تولد هجده سالگی و رفتنش به کالج. زمانی که بتوانی در اواخر عمر پدرت هر از چندگاهی سری به او بزنی و در مراسم خاکسپاریاش شرکت کنی. زمانی که شغلی داشته باشی و شبها با علاقه پیش خانوادهات برگردی و روزها با امید از خانه خارج شوی. زمانی که کسی را در این دنیا داشته باشی...