*ویرایش نشده* [ C o m p l e t e d ] این یه شب آروم توی ایستگاه آتش نشانی بود، ساعت 1:30 نیمه شب بود، همه بعد از یه روز طولانی خوابیده بودند تا اینکه یه تماس ناگهانی داشتند. 'کد سفید، یه خونه داره آتش میگیره، کل خانواده توی خونه گیر افتادن' هری، لیام و اُلی از جا پریدند و لباس های مشکی براقشون رو برداشتن، سوار ماشین آتش نشانی شدند و با آژیر روشن ایستگاه رو ترک کردند. ~ لویی نیمه شب از خواب بیدار شد، گرمش بود و اتاقش هم خیلی گرم بود. پتو رو از روی خودش کنار زد و بوی دود به مشامش رسید. یکم سرفه کرد و چشم هاش رو باز کرد و نفسش بند اومد وقتی دید درِ اتاقش آتش گرفته. اون تلاش کرد تا مادر و پدر و خواهرهاش رو صدا بزنه اما جوابی نگرفت. چطور قراره از خونه بیرون بزنه وقتی درِ اتاقش آتش گرفته، اتاقش طبقه دومه و اون یه قوزک پای شکسته داره؟ • Persian Translation • Original Story By: @whatsuphello1 • Translated By: @AidaStylinson / @mobimsrAll Rights Reserved