هیچ چیز تو زندگی زین دقیقا اونطور که میخواست پیش نرفته و به عنوان نتیجه،اون مجبوره برگرده خونه.انگار که قسمت نبوده... در بین به دنبال عشق گشتن و ترک کردن اعتیادش به سیگار،تنها چیزی که انتظارشو نداره اینه که یه مرد مو فرفری ، خوش بین و نابینا به زندگیش وارد بشه و همه چیز رو کاملا برعکس کنه... با اینکه زین فکر میکنه که کل زندگیش یه شکست بزرگه، یاد میگیره که همه چیز دربارش اونقدری غیر قابل تحمل و نا امید کننده نیست. اون چیز های زیادی برای ارائه داره.اما گاهی یه مرد نابینا لازمه تا بتونی این چیزها رو ببینی.... *** داستانی درباره ی زین که به هری معنی رنگ هارو یاد میده... ### "گایز این یه داستان فوق العاده قشنگه که من واقعا واقعا واقعا دوسش داشتم پس با اجازه ی نویسندش تصمیم گرفتم که ترجمش کنم تا شما هم ازش لذت ببرید. من به شخصه خیلی تو خوندن داستان ها حساسم و تا یه چیزی نظرمو جلب نکنه نمیخونمش،پس بدونین که واقعا عالیه.... امیدوارم خوشتون بیاد ..."