✖ قسمتی از داستان: ** اون فقط به اینکه تهیونگ رو ببوسه نیاز نداشت، اون میخواست این مرد رو بپرسته و توسط همین چشمها تحسین بشه دلش میخواست بدونه مورد عشق این مرد قرار گرفتن چه لذتی میتونه داشته باشه...** ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ خلاصه: تهیونگ که یک طراح موفق تو شرکت بزرگ Pcy هستش بیخیال شغل و زندگیش تو نیویورک میشه و به کره برمیگرده...و بنظر جونگکوک هیچ دلیلی نمیتونه برای کارش قانع کننده باشه، دلیلی که دیوانه وار میخواد ازش سر در بیاره حتی اگه به نفعش نباشه و چی میشه اگه سرانجام این کنجکاوی به عشق برسه؟ ●مقدمه کلی داستان در پارت اول ●