The Tale of a Little Pink |NamJin FanFic|
  • Reads 95,631
  • Votes 19,743
  • Parts 46
  • Reads 95,631
  • Votes 19,743
  • Parts 46
Complete, First published Jan 17, 2020
نامجون هیچ وقت فکر نمیکرد که یه آدم کوچولو توی دیوار اتاقش زندگی کنه. اما وقتی به خاطر اشتباهش اون بند انگشتی بزرگ میشه، باید بهش کمک کنه تا دوباره مثل قبل بشه.
برای اونا توی مسیرشون برای عادی کردن شرایط، اتفاقات جالب، بامزه، ناراحت کننده و همینطور رمانتیکی میوفته. 
یاد گرفتن خوندن و نوشتن، جنگ با زنبورای وحشی (که دشمن آدم کوچولوهان)، لباس دوختن، مادری که یه فوجوشی واقعیه، آشنا شدن با دختر عجیب همسایه و برادر بامزه‌اش، جیمینی که دوست پسر قبلی نامجونه و همینطور، عاشق شدن.


~قصه‌‌ی یه کوچولوی صورتی~
کاپل اصلی: نامجین
کاپل فرعی: دختر پسری (جیمین)
ژانر: فانتزی، فلاف، رومنس، روزمره

+اولین فیک فلاف من :) دوستش داشته باشید و به دوستاتون معرفی کنید ♥
با تشکر فراوان از @si_fatima *-*
2 in #SeokJin
2 in #کیوت
All Rights Reserved
Table of contents
Sign up to add The Tale of a Little Pink |NamJin FanFic| to your library and receive updates
or
#51fantasy
Content Guidelines
You may also like
گربه عروسکی(تکمیل شده) by ZahraAmini4
27 parts Ongoing
هر شب به خاطر اون عوضی از درد به خودش می پیچید. اون بی رحم هر شب با تمام توانش بهش تجاوز میکرد. تعجب کرده بود که چرا تا الان از اون بچه ای نداره. ولی این چند روز حالش تغییر کرده بود و ترس و استرس تمام وجودش را گرفته بود . صبح ها حالت تهوع داشت و دلش درد می کرد. *** - قول میدم آبنبات قوله قوله! فقط نزار اون چشای خوشگلت با اشک سرخ بشن! جین خواهش می کنم انقدر گریه نکن! التماست می کنم! نمی تونم اینجور گریه کردنتو ببینم! دونه های مرواریدی اشک از گونه هاش پایین می یومد. انگار دیگه کنترلی روشون نداشت. دلش می خواست همینجور تا صبح تو بغل عشقش گریه کنه تا خالی بشه! *** بعد رو به تهیونگ کرد و گفت: راه بیوفت به سمت خونه ارباب هوسوک! تهیونگ چشمی گفت و راه افتاد اما بدای یک عمر گذشت. چرا دقیقا اون لحظه که به هوسوک پناه آورده بود باید این اتفاق می افتاد؟ *** - یه نگا به شلوارت بنداز! غرقه خونه! مقتعت دوباره زخم شده! اصلا دردشو حس می کنی؟ یونگی تنها سکوت کرد. آخه حرفی برای گفتن نداشت. جیمین نگران یونگی بود.‌ با وجود جای شلاق ها روی تنش اونو بلند کرده بود.
𝑷𝑨𝑺𝑺𝑰𝑵𝑮 𝑻𝑯𝑹𝑶𝑼𝑮𝑯 𝑻𝑯𝑬 𝑪𝑳𝑶𝑼𝑫𝑺 by panikamm
45 parts Complete
"گذر از ابر ها" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "فلاف، رمنس، انگست" کاپل: "لیونگ(ویمین)، کوکمین، نامجین، سپ" ~~~~~~~~~~~~~ «توجه داشته باشید که گذر از ابر ها فصل دوم فیک "مولن روژ" هست که توی پروفایلم میتونید پیداش کنید؛ لازم به ذکره که خواندن فصل دو بدون خواندن فصل یک هم کاملا امکان پذیره چرا که خط داستانی بهم ارتباط آنچنانی نداره و تنها شخصیت ها یکی هستند» در پارت مقدمه این ارتباط توضیح داده شده. ~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~ پسر بزرگتر آروم گفت: _چشمامو بخون! بگو توی چشمام چی میبینی؟ پسر کوچکتر با حلقه کردن دست هاشو به دور کمرش و نزدیک تر کشیدن اون با شیفتگی آمیخته با نارضایتی زمزمه کرد: _اقیانوس چشماتو کویر پوشونده، من بلد نیستم کویرو بخونم! من فقط زبون اقیانوسو بلدم. تهیونگ لنز عسلی رنگش رو به کویر تشبیه کرده بود و نامحسوس از وجودش گلایه کرده بود! حرف های دوست داشتنیش لب پسر بزرگتر رو به لبخند بزرگ و شیرینی مزین کرد. این پسر تمام دنیاش بود، تمامش! ~~~~~~~~~~~~ وضعیت: پایان یافته
ғᴀʟʟᴇɴ ᴀɴɢᴇʟ's ʟᴏᴠᴇʀ  s² by Vaniiished
5 parts Ongoing
"فصل‌دومِ فیکشنِ روزی که شیطان عاشق شد" بکهیون بعد از قتل همسرش چانیول به دست‌های خودش، تصمیم بزرگی گرفت. وقتی که با حقیقت انجیل تقلبی مواجه شده بود، با قدرت جدید به دست اومده‌اش چیکار می‌کرد؟ بکهیون دوست داشت انتقامش رو از خدا بگیره. خدایی که مهربون بود اما ظاهرا اون بالا نشسته بود و فقط می‌نوشت! چی می‌شد اگه زمین خالی از انسان می‌شد؟ برای بکهیونی که هیولایی رها شده در جهان بود، بهترین سرگرمی ممکن بود! بکهیون بعد از ریختن شبنم‌های پرپر شده به روی جسد غرق در خواب چانیول در تابوت سفیدش، تاریخی رو برای خودش مشخص کرد. ۱۶ ژانویه ۲۰۳۲، روز پایان زمین! - زمین خالی از انسانه، اون همه‌اشون رو خورده.. - چرا دروغ میگی چانی؟ تو هنوز زنده‌ای! -پس همه چیز در مورد مرگ به دست معشوقه بود.. - من حتی قبل از اینکه وجود داشته باشی عاشقت بودم بکهیون.. - اون جهنم رو برای تو به من فروخت.. ‼️قبل از خوندن مقدمه، حواستون باشه که این فیکشن، فصل دوم فیکشن "روزی که شیطان عاشق شد" هست! اگر اون یکی فیکشن رو نخوندید پس این رو شروع نکنید دیگه..‼️ ༄⸸ ▪︎ɢᴇɴʀᴇ : ᴅᴀʀᴋғᴀɴᴛᴀsʏ . ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ . sᴜᴘᴇʀɴᴀᴛᴜʀᴀʟ . sᴍᴜᴛ . Tʜʀɪʟʟᴇʀ ▪︎ᴛᴇʟ ɪᴅ : ʟᴜᴄɪғᴇʀsᴍᴀɪʟs -روزهای آپ : دوشنبه/پنجشنبه-
𝑨𝑾𝑨𝑲𝑬 [ 𝑵𝒂𝒎𝑱𝒊𝒏 , 𝑽𝑲𝒐𝒐𝒌 & 𝒀𝒐𝒐𝒏𝑴𝒊𝒏 ] by Galaxy_Macknae_ALMA
27 parts Ongoing
𝐹𝑖𝑟𝑠𝑡 𝐵𝑜𝑜𝑘 : 𝐵𝑒𝑔𝑖𝑛𝑛𝑖𝑛𝑔 𝑂𝑓 𝐴 𝐷𝑟𝑒𝑎𝑚 𓂃. ○ زمان آپ : روزهای فرد • خلاصه : سرنوشت واژه عجیبی است... روایتی متفاوت از عشقی ماندگار... کیم سئوک جین پسری که به شدت باهوش و کنجکاو است طی همین کنجکاویهایش متوجه رازی عجیب میشود... رازی که بنظر میرسد ریشه در سرنوشت بزرگترین الگوی زندگیش دارد... • قسمتی از متن: آگاهی صرفا زمانی ایجاد نمیشه که انسان در پی حقیقت تحقیق کنه... وقتی به دور از جسمت خالصانه به اطراف نگاه کنی میفهمی که حقایق واقعی مدتهاست که جلوی چشمهات بوده... اما باز بودن چشمها به منزله‌ی دیدن نیست... زمانی واقعا میبینی که بیدار باشی... و بیداری زمانی معنا پیدا میکنه با قلبت در جستجوی حقیقت باشی. ° 𝑴𝒂𝒊𝒏 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 : 𝑵𝒂𝒎𝑱𝒊𝒏 ° 𝑺𝒊𝒅𝒆 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆𝒔 : 𝑽𝑲𝒐𝒐𝒌 & 𝒀𝒐𝒐𝒏𝑴𝒊𝒏 ° 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝑹𝑷𝑭_𝑨𝑼, 𝑺𝒄𝒊_𝒇𝒊, 𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆, 𝑨𝒏𝒈𝒔𝒕, 𝑫𝒓𝒂𝒎𝒂, 𝑷𝒔𝒚𝒄𝒉𝒐𝒍𝒐𝒈𝒊𝒄, 𝑴𝒆𝒅𝒊𝒄𝒂𝒍, 𝑭𝒂𝒏𝒕𝒂𝒔𝒚, 𝑻𝒓𝒂𝒈𝒆𝒅𝒚 هم‌چنین در چنل تلگرامی : 𝑺𝒆𝒍𝒆𝒏𝒐𝒑𝒉𝒊𝒍𝒆_𝑲𝒊𝒅𝒔@
You may also like
Slide 1 of 10
گربه عروسکی(تکمیل شده) cover
تو خونه منی ( جینکوک ) cover
❊Emerald❊ cover
𝑷𝑨𝑺𝑺𝑰𝑵𝑮 𝑻𝑯𝑹𝑶𝑼𝑮𝑯 𝑻𝑯𝑬 𝑪𝑳𝑶𝑼𝑫𝑺 cover
the one I have waited for cover
ғᴀʟʟᴇɴ ᴀɴɢᴇʟ's ʟᴏᴠᴇʀ  s² cover
Remember | Taejin cover
𝑨𝑾𝑨𝑲𝑬 [ 𝑵𝒂𝒎𝑱𝒊𝒏 , 𝑽𝑲𝒐𝒐𝒌 & 𝒀𝒐𝒐𝒏𝑴𝒊𝒏 ] cover
🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙 cover
vicious cover

گربه عروسکی(تکمیل شده)

27 parts Ongoing

هر شب به خاطر اون عوضی از درد به خودش می پیچید. اون بی رحم هر شب با تمام توانش بهش تجاوز میکرد. تعجب کرده بود که چرا تا الان از اون بچه ای نداره. ولی این چند روز حالش تغییر کرده بود و ترس و استرس تمام وجودش را گرفته بود . صبح ها حالت تهوع داشت و دلش درد می کرد. *** - قول میدم آبنبات قوله قوله! فقط نزار اون چشای خوشگلت با اشک سرخ بشن! جین خواهش می کنم انقدر گریه نکن! التماست می کنم! نمی تونم اینجور گریه کردنتو ببینم! دونه های مرواریدی اشک از گونه هاش پایین می یومد. انگار دیگه کنترلی روشون نداشت. دلش می خواست همینجور تا صبح تو بغل عشقش گریه کنه تا خالی بشه! *** بعد رو به تهیونگ کرد و گفت: راه بیوفت به سمت خونه ارباب هوسوک! تهیونگ چشمی گفت و راه افتاد اما بدای یک عمر گذشت. چرا دقیقا اون لحظه که به هوسوک پناه آورده بود باید این اتفاق می افتاد؟ *** - یه نگا به شلوارت بنداز! غرقه خونه! مقتعت دوباره زخم شده! اصلا دردشو حس می کنی؟ یونگی تنها سکوت کرد. آخه حرفی برای گفتن نداشت. جیمین نگران یونگی بود.‌ با وجود جای شلاق ها روی تنش اونو بلند کرده بود.