متيو که شرایط رو دید مثل کسی که از خواب بیدار شده باشه تند تند شروع کرد به حرف زدن . _آخه ..آخه شما دو تا افسانه اید ..و ...ما یعنی من خیلی مفتخرم که دو تا افسانه رو می بینم ...و داستان شما خيلي تحس..تحسین بر انگیزه . مت همه اینارو پشت سر هم و با ذوق عجیبی میگفت. هری هم پشت سر هم حرفاشو تایید میکرد. ولی یه چیزی برای هری عجیب بود مرموز بودن مگنس و الک و منطورشون از بازی ... الک_آره داستان ما خیلی تحسین بر انگیزه ..._ مگنس ادامه داد: _البته اگه داستان حقیقی ميبود !(CC) Attrib. NonComm. NoDerivs