چرخ نوشته ی مانیا 😊
اول بگم که کاپلای من اکثرا دختر پسرین. و این داستانم از این قاعده مستثنا نیست.
آنا با وجود سن کمش یه پسر پونزده ساله به اسم بکهیون داره و یه رستوران رو می گردونه . اونا دوستای خوبی دارن و زندگی با وجود سختیش یه آرامش نسبی داره اما پسرِ انا داره بزرگ میشه و می خواد بره دنبال آرزو هاش . بکهیون دو آرزو تو زندگیش داره.
۱. بدون ناراحت کردن مادرش دنبال پدرش بگرده.
۲. یه ایدل بشه .
چی میشه اگه دو تا هدفش به هم تلاقی پیدا کنن و آرامش انا رو به هم بزنن. اونم آنایی که به خاطر به دنیا اومدن بکهیون تو پونزده سالگی از خیلی چیزها گذشته و مجبور شده گذشته شم دفن کنه. انگار آنا رازهای زیادی داره که فاش شدنش باعث ورود آدمهای جدید به زندگیشون میشه و خیلیا رو خشمگین می کنه .
.
بچه ها برای نوشتن این رمان خیلی ذوق دارم لطفا لطفا حمایتم کنین . منم قول میدم نویسنده ی بد قولی نباشم و پارتهای تپل مپل بنویسم .
اهان راستی یادم رفت اکسو خانواده ی خوبی برای آنا هستن یا بهتر بگم گئوت سون 🌻💚 اسمی که حتی بکهیونم که پسرشه ازش بی اطلاع ست . 😁