تمام طول راهرو رو با قدم های کوتاه و آرومش طی کرد تا اینکه به آخرین اتاق عمل توی اون طبقه رسید. این همون اتاقی بود که توی اون به قتل رسید! نه؟ دوتا پرستار جلوی در رو گرفته بود تا جسد های یه مادر و نوزاد رو از اون اتاق بیرون بیارن. نگاهش سرسری از روی زن گذشت ولی روی نوزاد ثابت موند. پاک بود؛ خیلی پاک. و همینطور ناشناخته. لبخندی زد و به سمت نوزاد مرده رفت. اسباب بازی خوبی میشد! - • چی میشه وقتی روح یه مرد، که از قضا توی زندگیش قاتل بوده؛ تو جسم یه دختربچه زندگی کنه؟ یه دختر بچه که باید جسمش رو با یه قاتل شریک بشه...دختری که هیچی از خودش نداره! - • ژانـر↫جنایی، درام، عاشقانه، روانشناسی - • Telegram Channel⇴ @Aurora_FanFiction - @Lily_Pond