موضوع راجب یه گروه جنگجو و مبارزه که با موجودات فراطبیعی و که سرزمینشون رو (هفت قلمرو) تحدید میکنند می جنگند، هر کدوم از جنگجو ها یه قدرت فراطبیعی دارند (همون قدرت خودشون تو اکسو... کمو بیشی هم من اضافه کردم) اول داستان درمورد چگونگی تشکیلش و ارتباط شخصیت ها باهمدیگه است، اما بعدش که گروه شکل میگیره، با هم با موجودات افسانه ای مبارزه می کنند و اتفاقات جالب و هیجان انگیزی رخ میده. ♠️♠️♠️♠️♠️♠️♠️♠️♠️♠️♠️♠️♠️♠️ بکهیون پشت در ایستاد و منتظر دستور بود، برای یکبار دیگه خودش رو توی آینه نگاه کرد، گریمش ملایم و برای زیبا تر کردنش کافی بود، لباس حریر نازکش که تا روی رونهای لختش رو میپوشند مرتب کرد. همه ی دخترای فاحشه خونه بهش یاد داده بودند چطور باید یه مرد رو راضی نگه داره ولی هیچوقت به طور عملی انجام نداده بودش و جالب بود که الان استرسی نداشت و انگار میخواست کاری رو انجام بده که توی زندگیش تبدیل به روتین شده. با اجازه ورودی که ارباب جوان بهش داد، خدمتکار درو باز کرد و بکهیون بدون اینکه سرش رو بالا بگیره، بطور خودکار باقدم هایی نرم و سبک که ناز و عشوه ازش میبارید وارد اتاق شد. چانیول به محض ورودش، اونو شناخت و با نیشخند گفت _خب خب خب...انگار کادوی مامانم ، تویی؟... فانتزی، ماجراجوئAll Rights Reserved