❞ ما کم کم به هم نیازمند شدیم، انقدر آروم که خودمونم نفهمیدیم کی اتفاق افتاده. من شدم تنها رقاص خیابونی که توی دنیا برای تو وجود داره، و تو شدی تنها تماشاچی که چشمهای من می دید. ❝ ❞ وقتی میرقصی، بدنت مثل یه رودخونه به جریان میفته. یه رودخونهی پرتلاطم که سرشار از زندگی، امید و هیجانه... هزاران سال پیش، یه فیلسوف معتقد بوده از یه رودخونه نمیشه دوبار گذشت. پس منم هر بار که تماشات میکنم، یک رقص جدید رو میبینم... تو برای من هیچوقت تکراری نمیشی. ❝ ⋆ عنوان⇙ رقاص خیابونی ⋆ کاپ ــل⇙ کایسو ⋆ ژانــــر⇙ درام، رمنسAll Rights Reserved