[افسانه ی افسونگر] 🌧 [ نویسنده] 🌧 اندیشه [ خلاصه ] 🌧 _مهم نیست مردم عادی چی صداش میکنن تقدیر؟؟ سرنوشت..؟؟ من و تو که میدونیم هیچ کدوم از اینها وجود ندارن..! اگه الان تو رو توی بغلم دارم نتیجش سرنوشت نبوده.....این فقط بازی انتخاب هاست...! من انتخاب کردم که افسونگری هات رو ببینم..... انتخاب کردم با چشم های سرکِشت افسونم کنی، قلبم رو لابهلای انگشت های ظریفت بگیری و ناباورانه بهش نگاه کنی.... مردمک مشکی چشم هات می لرزید و باور نداشتی بالاخره این افسر بی رحم و سنگدل بخش جنوبی اینطور در برابر نگاه افسونگرت شکست بخوره.... تو بُردی تهیونگ....! من بازنده نیستم، فکر میکردم با داشتن تو دیگه بازنده نیستم...! می خواستم همیشگی باشی.... پس چرا نبودی لعنتی؟؟ [ کاپل ] 🌧 کوکوی، یونمین [ ژانر ] 🌧 رمنس، جنایی، اسمات، انگست