《 یک روز ... یک روز شاید... روزی که آفتاب گلبرگهای نو شکفته ی ساکورای پیر را نوازش میکند. در غریو تند باد یک نسیم نوازشگر بهار... یک روز شاید... روزی که همراه پ رواز پرستویی عاشق؛ واژه ی گنگ لبخند به سرزمین سوخته ام باز گردد. روزی که امید در را بفشارد و سپیدی ها تمام سیاهی ها را پر کنند... آن روز... بر مردگان هم سیاه نخواهم پوشید ، حتی بر عزیزترینشان...》 سلام سلام ... اینم جزو اولین کارای من حساب میشه و جای انتقاد زیاد داره . اما من خیلی دوسش دارم 😄All Rights Reserved