سیاهی همه ی وجودشو گرفته بود ، ولی از بین گردبادی از ترس و گردوغبار نا امیدی
خودشو توی برق چشمایی که نمی دید پیدا کرد
چرا چیزی که انقدر ازش میترسید، بهش ارامش میداد؟..
~~
-تخیلی و ... عاره تخیلی:).
_گفتی نامرئی؟
_اره...نامرئی
_مطمئنی فقط خواب نبوده؟
_نه.....اونا رو میبینم....توی بیداری ولی خب....برای شما نامرئین!
وقتی ج ونگ کوک، یک پسر 21 ساله اهل بوسان برای کالج به سئول میره و اتفاقات عجیبی براش رخ میده.
_واقعا نامید کنندست که کسی حرفات رو باور نکنه.....مگه نه جونگ کوک؟
__________________________