پسرک سرش و میون دستاش فشار داد و گریه اش بلند تر شد -لعنتی تمو...م...نمیشه ...هربار ...هربار تکرار میشه ...تو خواب تو بیداری...تو دقیقه به دقیقه زندگیم تکرار میشه و من نمیدونم ...اون صدای وحشتناک چیه ... با چشمای سرخ از اشک نگاه دوستش که با نگرانی بهش خیره بود نگاه کرد : -درد دارم ...هم روحم...هم.... مکثی کرد و با هق هق سرش و فشار داد: -نمیدونم چیه...فقط میدونم داره ذره ذره از پا در میارتم...هر چی فکر میکنم یادم نمیاد ....من یادم نمیااااد ... دوستش با دلسوزی کنارش نشست و دستاش و پایین اورد: -اون چه صداییه؟ قطره اشکی از چشمش پایین اومد و ......