I always laugh ... but I'm never happy
نمیدونم چقدره سر پروژه ی خوناشام هام
ولی میدونم تبدیل شدم و الان خودم یکی ازونام که میخاستم روزی بکشمشون ... یکی ازون عجیباشون و تو همین حالم عاشق شدم ... من خیلی تفاوت پیدا کردم
•داستان خونین•
•ژانر: انگست، رمنس، تراژدی، ومپا یر
•کاپل: هیونین، مینسونگ، چانلیکس
•وضعیت: کامل شده
~~~
خلاصه:
روزی که تصمیم گرفت به اون عمارت برگرده...فکر میکرد تنها چیزی که قراره اونجا ببینه، یک خونه ی متروکه و از یاد رفته است. فقط میخواست یک مدت از همه ی دنیا فرار کنه و توی اون عمارت قدیمی پناه بگیره. ولی...واقعا کی میدونست با ورود به اون عمارت...داستان زندگیش تا این حد عوض میشه؟