زندگی صحنهای از اومدن و رفتن هاست. آدما هر روز میمیرن، من و توئم روزی میمیریم. این مردن نیست ک مهمه؛ چجوری رفتن آدماست که مهمه. گاهی میمیری و هنوز هستی، و گاهی هستیو مردی. و روزی میمیری که میفهمی متکی به یه مشت خاکستری! اون روزه ک میفهمی جز خودت کسیو نداری. روزی ک به دردات فکر کردی و گریه نکردی. اون روزه ک میفهمی التیام یافتی. اون روز تو بزرگ نشدی،وارد دنیای بزرگی شدی که توش گمی. دنیای پر از تنهایی... تکیه نکن! به انسان های دیوارنما تکیه نکن. انها به ظاهر قوی اند اما از درون پوچ و خالیند. درست درون یک مرد زندگی میکنند ولی با احساسات زنی ظریف تر از گل زندانی اند. همه انسان ها زخم خورده اند. شاید بتوانی زخم های روی آن دیوار را با تابلو های زیبا بپوشانی؛ اما برخی اوقات هر چهقدرم هم که تلاش کنی باطنش تغییر نمیکند. اینجا جایی نیست برای تکیه کردن. اینجا باید جنگید برای زندگی کردن باید کشت برای زنده ماندن... Writer: Tris & Haru