"همه چیز از وقتی شروع شد که ازم خواست بچشو شیر بدم" جیمین با خماری بعد از مستی از خواب بیدار میشه و بدون اینکه چیزی از شب قبل یادش باشه بطور اتفاقی یه نوزادو کنارش میبینه . حالا اون باید بفهمه چطور باید با این موجود عجیب و غریب سر کنه درحالیکه درتلاشه تا زنده نگهش داره با کمک دختر بداخلاق و عبوس همسایه بغلی و برخلاف میلش ، اونا دنیای عجیب و غریب پدرو مادر بودن رو رمزگشایی می کنن . درهم برهم تر از این نمیتونه باشه با اجازه نویسنده ترجمه شده [ کامل شده ✔] ©taeyangtears