باز انگشتانم یخ میزند..!
و چشمانم گر میگیرند..!
و عرق سردی روی پیشانی و تمام تنم مینشیند..!
وقتی که تو از من دور میشوی
و از من فرار میکنی..!
انگار در اوج زمستان آتش به وجودم زبانه میکشد
من این دوری را نمیخواهم
فرار نکن..!
Daftar untuk dapat menambahkan ◇Familiar_ziam ke perpustakaanmu dan menerima pembaruan
or
باز انگشتانم یخ میزند..!
و چشمانم گر میگیرند..!
و عرق سردی روی پیشانی و تمام تنم مینشیند..!
وقتی که تو از من دور میشوی
و از من فرار میکنی..!
انگار در اوج زمستان آتش به وجودم زبانه میکشد
من این دوری را نمیخواهم
فرار نکن..!
Diana is an 18 year old girl about to start her senior year until she bumps into a woman at the bookstore who has quite the personality. The woman takes the book Diana had her eye on.
Diana's senior...