Necklace Of Life
  • Reads 1,563
  • Votes 325
  • Parts 3
  • Reads 1,563
  • Votes 325
  • Parts 3
Complete, First published Jul 27, 2020
Mature
KookV  ver.

نقشه جونگ کوک اسون بود، یواشکی بره تو، گردنبد جادویی رو بدزده و برگرده، ولی داستان اونجایی پیچیده شد که پسر پادشاه، تهیونگ، با گریه فریاد زد "اگه ببریش من میمیرم، و اگه منو بکشی گردنبند هم میشکنه."


"کامل شده"
All Rights Reserved
Sign up to add Necklace Of Life to your library and receive updates
or
Content Guidelines
You may also like
𝘈𝘤𝘵𝘰𝘳-! by ianstarboy7
36 parts Ongoing
꒰ 𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘 ꒱ _منو دوست نداشته باش!خب!؟نمیبینی چه گندی زدم تو زندگیت؟!تو زندگیمون!؟من جز لاشی بازی چیکار کردم برات که منگنه شدی به زندگی من وقتی حداکثر عمر یه آدم تو زندگی من سه ماهه!؟ هیچ آدمی نتونست تو زندگی من دووم بیاره تو چرا موندی؟ چرا هنوز میگی دوستت دارم؟! شونه هاش با خستگی پایین افتاد.نفس عمیق و پر بغضی کشید و سعی کرد لب بزنه،اما بغض لعنتی بهش اجازه صحبت نمیداد.چشم هاشو با درموندگی به مردش دوخت و با وجود توده ی توی گلوش پچ زد _چون دوستت دارم... سکوت کرد...با درموندگی به چشمای خیس و لرزون مقابلش زل زد و چشماش رو با عذاب بست. دستش و از دست های سردش بیرون کشید.به کناری هلش داد و به سرعت به سمت ماشینش رفت.نمیخواست این مکالمه ی لعنتی رو ادامه بده. اما لحظه ی آخر،مکث کرد.برگشت و نگاهی به صورت دلگیرش انداخت. پسرش،همسرش،دست هاشو با لرز و بی پناهی دور خودش حلقه کرده بود تا از سرما و تنهایی نلرزه. با بی قراری و بغض نگاهش میکرد. طاقت نیاورد....لعنتی.نمیتونست!مشتی به ماشینش کوبید.راه رفته رو برگشت. دو قدم باقی مونده رو سریع طی کرد.کمر باریکش رو به زندان بازوهاش دراورد و لحظه ی بعد،این پسر کوچیکتر بود که توی آغوشش حبس شده بود.اصلا فاک به همچی.
PSYCHO by sarwords
13 parts Ongoing Mature
{←خلاصه→} + من اون رو می‌بینم، حتی همین دیشب با هم توی حیاط اینجا رقصیدیم میدونی بهم چی می‌گفت؟گفت یه روز از اینجا میریم و با هم زندگی می‌کنیم گفت میریم تو کلبه‌ای که بهم قول داده بود! - تهیونگ اون پسر فقط بخشی از خیالات توعه... + چرا باور نمی‌کنی؟چطور میتونم توی بغل خیالاتم بخواب برم و وقتی صبح چشم باز می‌کنم هنوز بین آغوشش باشم اون دلش نمیخواد که من اینجا باشم فقط باید منتظر بمونم تا روزی که شاهزادشو از اینجا ببره، با همون لباس شوالیه‌ای که تو تنش بیشتر از همیشه زیباش میکنه... ----- + زیر بارون خیسِ آب شدی، اینجا چیکار می‌کنی؟ - فقط اومدم دیدن کسی که دوستش دارم ولی اون هیچ حسی بهم نداره. + اینطور نیست... - دقیقا همینطوره که میگم، اونقدری که قلب من برای دیدن تو تپیدنش رو فراموش می‌کنه قلب تو بی جنبه نیست سرهنگ... { دیوونه‌ی اصلی بستری نیست دیوونه‌ی اصلی اون بیرون در حال قدم زدنه! } ←این داستان ژانر ترسناک، فانتزی یا ماورایی ندارد. ←ژانر: جنایی، معمایی، رمانتیک ←نویسنده: sar
You may also like
Slide 1 of 10
𝘈𝘤𝘵𝘰𝘳-! cover
All of my heart is yours cover
Mad wolf | kookv cover
⚜️𝕲𝖊𝖓𝖊𝖗𝖆𝖑⚜️ cover
PSYCHO cover
Because of My Daughter [kookv] cover
troubled family cover
The King's Talisman cover
COMPOUND 🗞 KOOKV  cover
Still Alive | Kookv cover

𝘈𝘤𝘵𝘰𝘳-!

36 parts Ongoing

꒰ 𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘 ꒱ _منو دوست نداشته باش!خب!؟نمیبینی چه گندی زدم تو زندگیت؟!تو زندگیمون!؟من جز لاشی بازی چیکار کردم برات که منگنه شدی به زندگی من وقتی حداکثر عمر یه آدم تو زندگی من سه ماهه!؟ هیچ آدمی نتونست تو زندگی من دووم بیاره تو چرا موندی؟ چرا هنوز میگی دوستت دارم؟! شونه هاش با خستگی پایین افتاد.نفس عمیق و پر بغضی کشید و سعی کرد لب بزنه،اما بغض لعنتی بهش اجازه صحبت نمیداد.چشم هاشو با درموندگی به مردش دوخت و با وجود توده ی توی گلوش پچ زد _چون دوستت دارم... سکوت کرد...با درموندگی به چشمای خیس و لرزون مقابلش زل زد و چشماش رو با عذاب بست. دستش و از دست های سردش بیرون کشید.به کناری هلش داد و به سرعت به سمت ماشینش رفت.نمیخواست این مکالمه ی لعنتی رو ادامه بده. اما لحظه ی آخر،مکث کرد.برگشت و نگاهی به صورت دلگیرش انداخت. پسرش،همسرش،دست هاشو با لرز و بی پناهی دور خودش حلقه کرده بود تا از سرما و تنهایی نلرزه. با بی قراری و بغض نگاهش میکرد. طاقت نیاورد....لعنتی.نمیتونست!مشتی به ماشینش کوبید.راه رفته رو برگشت. دو قدم باقی مونده رو سریع طی کرد.کمر باریکش رو به زندان بازوهاش دراورد و لحظه ی بعد،این پسر کوچیکتر بود که توی آغوشش حبس شده بود.اصلا فاک به همچی.