
ᴍʏ ᴡᴏʟғ ʙᴏʏғʀɪᴇɴᴅ او فکر میکرد تنهاست. تا اینکه با تهیونگ آشنا شد - پسری که انگار از قبل میدونست چه کسیه، کجا بوده، و ازچه چیزی میترسه. وقتی جونگ کوک تو مشکل افتاد، اولین کسی که اومد، همون بود. بدون فریاد. بدون توضیح فقط یه دست گرم تو تاریکی حالا میفهمه: شاید بعضی آدمها نجاتدهنده نیستن شاید بعضی آدمها، همیشه نجاتدهنده بودن ɢᴇɴʀᴇ: ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ, ᴡᴇʀᴇᴡᴏʟғ, ᴍʏsᴛᴇʀɪᴏᴜs, ᴀɴɢsᴛ ᴍᴀɪɴ ᴄᴏᴜᴘʟᴇ: ᴛᴀᴇᴋᴏᴏᴋ sɪᴅᴇ ᴄᴏᴜᴘʟᴇ: ʏᴏᴏɴᴍɪɴ ⚠️ در حال ادیته و هر هفته چند پارت آپلود میشه. بهش عشق بدین🦋All Rights Reserved