این فیک با اجازه نویسندش ترجمه میشه! یه دختر که فقط زندگی ساده ای رو میخواست ولی وقتی پدرو مادرش ثروتمند شدن ، هیچ وقتی براش ندارن . زندگیش ناخوشایند شد و خیلی سرد و خجالتی . بعد از ا ون والدینش تحت کنترل زندگیشون نمیتونستن بدون محافظ برن بیرون. وقتی پدرو مادرش متوجه غمش شدن تصمیم گرفتن که ازدواج کنه ، اولش موافق نبود اما باید بخاطر زندگیش قبول کنه. یه پسر ۲۰ ساله که دخترایی رو دوست نداره که بهش بچسبن یه راز داره که فقط دوستاش میدونن اون یه مافیاست، و به همین دلیل هم پول خونش رو داره ، چیمیشه اگر یه مافیا و یه فرد خجالتی عاشق هم بشن؟ story by @-POTTEAll Rights Reserved
1 part