انگشتای خونیش رو به آرومی میون موهای لخت دختر لغزوند و به پلک های بستهش خیره شد. جانگ کوک : دیدی گفتم بدستت میارم عزیزم؟ حالا تا ابد مال منی... + ولی من عاشقتم ته! - نه... اون مرده... تو فقط یه هرزه ی دروغگویی! لبخند بیجونی زد و اسلحه رو به سمتش نشونه گرفت. یونگی : متاسفم... جیمین تکون محکمی به دستاش داد و صدای برخورد زنجیرها در اتاق پیچید. + منظورت چیه عوضی؟! اون به ما خیانت نمیکنه! - اوه کوچولوی بیچاره... تو الان کاملا تنهایی... چنگی به موهاش زد و سرش رو بالا کشید. - وقت بازیه!