~"اسمت چیه؟" از روی حرکت لبهات متوجه میشم منظورت چیه. دست هام رو از دستهی صندلیم جدا میکنم و سعی میکنم بهت بفهمونم باید چی صدام بزنی. با تعجب به حرکت دستام نگاه میکنی، و من برای اینکه بفهمی اونها رو خسته میکنم. ولی فایده ای نداره. مجبورت میکنم نگاهم کنی، و اسمم رو لب میزنم. چشمهات لبخند میزنن و دستت به سمتم دراز میشه: "از آشناییت خوشوقتم نامجون!" تعجب میکنم. نه چون به این زودی لبخونی یاد گرفتی، چون تو اولین کسی هستی که با وجود دونستن شرایطم، باز هم میگی از آشنایی باهام خوشوقتی. ᴄᴏᴠᴇʀ ᴄʀᴇᴅɪᴛ: @mae_galaxyAll Rights Reserved