پارک چانیول و بیون بکهیون دو مامور پلیس هستند... و این طبیعیه که تا الان درگیر پرونده های زیادی شده باشند...اما نه پرونده ایی که به زندگی...کار...و عشقشون مربوط باشه... یکی از اون پرونده ها پرده از راز های نهفته زیادی در زندگی بیون بکهیون برمیداره... اما این فقط زندگی بیون بکهیون نیست که در مسیر حل این پرونده به بازی گرفته میشه... زندگی همه اون پلیس هایی که توی حل این پرونده شریک هستند...به بازی گرفته میشه... ______________________ برشی از داستان در پارت های آینده - اون لعنتی ها چیه به خودت میزنی بکهیون؟؟ چرا جواب من رو نمیدی؟ - چرا باید جوابت رو بدم؟ چرا واست مهمه؟؟ - این حرفت خیلی خنده داره بک...تو دوست من هستی... - اما من خیلی وقته...میخوام جایگاه دیگه ایی به غیر از دوست تو زندگی ات داشته باشم.... - م...منظورت چیه؟ - تا وقتی که حسی که درون من وجود داره درون تو هم وجود داشته باشه... و روزی بالاخره منظورم رو از جایگاه متفاوتم در زندگی ات درک کنی و بفهمی...تا وقتی که همه اون سختی هایی که من به خاطر کارهای تو کشیدم رو جبران نکنی... چیزی راجب بهم نمیفهمی... من تو رو مجبور به درک کردن و حس کردن اون حسی که درون من هست نمیکنم... چون باید اون حس رو با جون و دل بپذیری اگه درکش کنی میفمهمی اون سرنگ ها چی هستند و اگه درکش نکنی..... دیگه ادامه اش رو