قدمی عقب رفتم و به دیوار خونه برخورد کردم، گرمای تنش وجودمو به آتیش کشید، سرش رو خم کرد آب دهانم رو به سختی قورت میدم، دستپاچه نگاهش میکنم، دست هامو روی سینش میذارم تا کمی به عقب بره، شاید بتونم نفس بکشم +اوووم تام، ما یه سری قرار داشتیم اگه یادت مونده! _میدونی من آدم فراموش کاری هستم!؟ کف دستش نوازش وار روی گونه ام رو لمس کرد. چشم هام رو میبندم مبادا همه چیز رو لو بدن! چند نفس عمیق میکشم _جوابمو ندادی! چشم هام رو باز میکنم،عمیق به قهوه چشماش نگاه میکنم! میتونم قسم بخورم چشماش شیرین قهوه دنیاست! نگاه شیطونی بهم میندازه +تام من و تو نمیتونیـ.... با شکار شدن ناگهانی لب هام نفسم قطع شد و جمله ام نصفه موند... ◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆All Rights Reserved