"سلام... من میخوام گم شدن یه نفر رو گزارش کنم." مرد ریز اندام گفت و روی صندلی آهنی تاشو رنگ پریدهای که رو به روی میز معاون کلانتر بود نشست. "اون شخص چه نسبتی باهاتون داره؟" معاون بی حوصله و بدون اینکه سرش رو از برگههای رو به روش بالا بیاره پرسید. "بهترین دوستم..." صدای مرد ریز اندام توی دفتر کوچیک پیچید و انعکاسش باعث شد اشک توی چشمهای آبیش جمع بشه و ادامه داد"زین مالیک..." "پر کردن تابوت با یک پروانه"All Rights Reserved