مقدمه: چه اتفاقی برای قلبت میافته وقتی بفهمی پدر و مادرت تورو نمیخان از تو بدشون میاد و برای منفعت خودشون دارن تورو به یه بار میفروشن؟ درسته روحت میشکنه حالا فکر کنید این اتفاق برای تهیونگ داستان ما افتاده لی:ببرینش تهیونگ:چ...چی؟؟...نه خواهش میکنم توروخدا بابا هر کاری بگی واست میکنم مامان برات کلفتی میکنم نزارین ببرنم پدرش نزدیکش میشه و چونشو توی دستش فشار میده:فکر کردی کسی که خودش تورو فرستاده برت میگردونه...جنس خریده شده پس گرفته نمیشود . . . یک ماه بعد جیمین:نشد...پیدا نشد...خسته شدم...دیگه نمیکشم یون . . جانگکوک:اینجا چه خبرهههههه؟ با داد گفت و به دختر و پسری که در حال بوسیدن هم بودن نگاه کرد نارو:اقای جئون خواهش میکنم توضیح میدم بهتون جانگکوک:صد دفعه من به شماهای کوفتی گفتم این کارای کوفتی تر از خودتونو توی شرکت من انجام ندید گفتم یا نگفتم؟ نارو:گفتید قربان گفتید ژانر:اسمات_انگست_ارباب برده ای_امپرگ_کمی کمدی (خیلی کم شاید در حد فقط یه سه چهار خط حرف) وضعیت:در حال اپ روز های اپ:هر موقع نویسنده گشادیشو کنار بزاره و به مغزش فشار بیاره و از اونجایی که گشاده خیلی زیاد شما باید به بزرگی خودتون ببخشیدش امیدوارم خوشتون بیاد حمایتش کنید فیکشن من رو و اسمش رو برای دوستا و هر کسی که دوست دارید بدید تا اون هاAll Rights Reserved