⟮ شبی که تهیونگ به دیدن جونگوک اومد و ازش خواست با هم ستاره ها رو تماشا کنن، پسر کوچک تر نمی دونست این آخرین باره که تهیونگ رو می بینه! تهیونگ جرات اعتراف کردن نداشت اما جونگوک بهش این جرات رو داد... اون طلای درون تهیونگ رو دید... ⟯ وانشات ترجمه ای Genre: Angst, Smut, Slice of life, romance