دکتر انگشت اشاره اش را روی لبه ی فنجان چرخاند و سکوت اتاق را شکست. -تو تماس قبلی که باهم داشتیم، یه چیزایی از مشکلتون فهمیدم، میخوام بیشتر بدونم. پارک، آه کوتاهی کشید و بعد از خوردن جرعه ای از قهوه، شروع کرد: -پسرم "چانیول" استاد پیانو بود... اون با عشق و علاقه، موسیقی رو اموزش میداد... زندگی ارومی داشتیم و چانیول هر روز به شوق تدریس از خواب بیدار میشد... همه چی از زمانی شروع شد که پسرم به شاگردش علاقمند شد...
1 part