روزی روزگاری در یک شب سرد و بهاری در اعماق آب های سیاه پریه کوچکی بدنیا آمد ، همه عاشق اون پری کوچولو بودن ، پری کوچولو ای که با شیطنت هاش همه را عاصی کرده بود و هیچکس جلو دارش نبود حتی پدرش ؛ باکیه آتیش پاره ی داستان ما پسر پادشاه و ملکه ی آب ها بود که همیشه در حال دردسر درست کردن بود اما خب ! این باعث نمی شد ملکه و پادشاه پسرشون رو دوست نداشته باشن . روزهای تعطیل کل مردمان زیر آب بعد از سکوت و تاریکیه شبانه به سطح آب شنا می کردن تا همدیگه را تو شادی هاشون تقسیم کنند و کمی باهم دُم کوبی بکنند و تا اون روز پادشاه کوچک ترین مسئله ای نداشت تا اینکه...All Rights Reserved