یه داستان چند تا روایت می تونه داشته باشه ؟ یه داستان شیرین چقدر می تونه واسه شخص دیگه ای تلخ باشه ؟ بعضی وقت ها بدون این که متوجه باشیم تغیر زیادی ایجاد می کنیم . اما ... اما این تغییر چقدر می تونه مفید باشه یا چقدر می تونه آسیب بزنه قسمتی از داستان 🌹 چشم های کشیده ی پسر از تعجب بزرگ شد و ابرو هاش بالا رفت. جنو با کنجکاوی نگاهش کرد. و با چهره ی منتظرش برای بار چندم خنده رو به جون رونجوین انداخت. گوشی رو طرف پسر بزرگتر چرخوند و بعد... _شت ... من فردا باید برم بیمارستان. پسر ضربه ی کوتاهی به پیشونیش زد و رونجوین با خنده سر تکون داد. جنو رو به رونجوین کرد و با آرامشی که از لحنش چکه می کرد شروع به حرف زدن کرد. _ دو تا انتخاب داری یا میتونی پیش من در کمال آرامش بخوابی، یا پیش دویونگ میخوابی و لگد هاش و تو خواب تحمل میکنی. فکر نکنم اصلا نیازی به فکر کردن باشه. رنجوین سر تکون داد و همراه جنو به طرف اتاق پسر بزرگتر راه افتاد . دفعه ی آخر که کنار جه مین با عادت مشترک دویونگ خوابیده بود نصفه شب لگد سنگینی رو از قسمت شکم نوش جان کرده بود و نکته ی جالب این بود که حداقل هفته ای یکبار این تجربه رو تکرار می کرد و شکایت خاصی هم جز غر زدن ها ی جزعی سر جه مین اون هم وقتی خواب بود نداشت پس ترجیح میداد فعلا جا ی امنی بخوابه و حالا ک