«به آرامی رفته بود..» ... هیولا پشت سرشون ایستاده بود و به وضعیتی که پسر درشت تر درست کرده بود نگاه می کرد. *** به سمتش خم شد و دست زیر چونه ی لرزونش گذاشت. جوهان نفسشو حبس کرد. "اسمت چیه؟" "جو...جوهان.."جوهان جوابشو داد. "جوهان شی... صبر منو هیچ وقت امتحان نکن." جلوی خودشو گرفت که سرشو جلو نبره. صورت هاشون فاصله ی زیادی نداشت.All Rights Reserved