- اگه تو بودی چی میکردی؟ + با چی؟ - چیزی که بهش تبدیل شدم. این زندگی. تمومش میکردی؟ + اگه یکی اندازهای که من دوستت دارم دوستم داشت... نه... تمومش نمیکردم... موجودات فرا طبیعی اجازه نداشتن با انسان ها ارتباط برقرار کنن. و تهیونگ تصور میکرد فقط درگیر یه عشق یک طرفه ممنوع شده. تصور میکرد میتونه کنارش بزاره، میتونه ازش فرار کنه. ولی وقتی دل کند و رفت، مجبور شد با مرگ عشقش کنار بیاد. یک تصادف، یک حادثه، و حالا جونگکوک مرده بود! و آخرین چیزی که تهیونگ انتظارش رو داشت دیدن جونگکوک با چشمهای سرخ رنگ و دندون های تیز و بلندی بود که خون مثل شراب قرمز چند ساله ازشون چکه میکرد. اما چیزی که خونآشام نمیدونست، این بود که تهیونگ هم یه آدم معمولی نبود. تهیونگ هم یک گرگینه بود. و تو دنیایی که خوناشام ها و گرگینه ها به خون هم تشنه ان... دیگه جایی واسه عشقشون باقی میمونه؟ + فکر کردم قرار بود نزدیک ما نشی. - دلم برات تنگ شد. + با اینکه خیلی خوشحالم اینو میشنوم ولی... اینجا برات خطرناکه... - پس چرا منو آوردی این بالا؟ + دلم برات تنگ شد.All Rights Reserved