17 bahagian
Cerita lengkap دستاش رو نوازش وار روی گونههای زخمی پسر کوچیکتر کشید و با بغض زمزمه کرد:(( چطور تونستی اینکارو باهام کنی وقتی تنها کسی که بهش اعتماد داشتم تو بودی؟ ))
جیمین سرش رو پایین انداخت و بغضش رو قورت داد. چطور میتونست بگه میترسیده یونگی وقتی درباره هویتش بفهمه ازش متنفر بشه؟ از خودش خجالت میکشید که به قوی بودن عشق یونگی اعتماد نداشته. لبای لرزونش رو روی هم فشرد و با خجالت جواب داد:(( متاسفم عالیجناب.))
🚫اجازه بازگردانی و یا انتشار توسط اکانتها یا در پلتفرمهای دیگه برای این داستان و هیچ کدوم از داستان هام وجود نداره.
🀄 yoonmin
🀄vkook