Story cover for Am I allowed to love you? by Nilinackerman
Am I allowed to love you?
  • WpView
    Reads 40,434
  • WpVote
    Votes 6,449
  • WpPart
    Parts 98
  • WpView
    Reads 40,434
  • WpVote
    Votes 6,449
  • WpPart
    Parts 98
Ongoing, First published Mar 16, 2021
Mature
▪︎ شبیه آدم برفی ها بودم که چند نفری اومدن و ساختنش، باهاش بازی کردن و رفتن، من همونطور سر جای خودم موندم و آدم‌های بعدی اومدن؛ دوستم داشتن، بغلم میکردن و برام اسم گذاشتن ولی طولی نکشید که اونا هم رفتن. یکیشون که اومد موقع بازی باهام دست چوبیمو شکست. یه مقدار از برف های بدنم رو موقع بغل کردنم کند و می خواست من رو ببره خونه‌اشون، تکونم داد و خرابم کرد و آخر زورش نرسید و رفت.
شب که شد هرچند که تنها و کج و کوله بودم ولی حداقل فرو نریختم، هنوز زنده بودم و حالا دیگه صبح شده بود. چهار نفر پیدام کردن و آروم آروم سرپا کردنم. برف‌ها رو برگردوندن به بدنم و یه دست جدید برام گذاشتن و به هرحال، صبح شده بود. نور داشت شب تاریکم رو تموم می کرد و دل بستم به این نور که دیگه طعمش تنهایی و بی کسی نبود اما می فهمیدم، خوب می فهمیدم که ظهر نزدیکه. این نور و گرما چیزی نمونده که ذوبم کنه. از خودم می پرسم که کسی آدم برفی آب شده هم دوست داره؟


▪︎ کاپل: ارری ( به نوع خاصِ ما البته )

▪︎ ژانر: هارِم - رومنس - روزمره




- Nilin -
All Rights Reserved
Table of contents
Sign up to add Am I allowed to love you? to your library and receive updates
or
Content Guidelines
You may also like
as above, so below [ stony ] by taraTVKL
42 parts Complete
نگاهی به اتاق انداخت. هیچ نشونه ای از درگیری یا وروده اجباری نبود. همه چیز جز ان تخت خونین طبیعی به نظر میرسید. آهنگی در اتاق پیچید.‌ کمی بعد تلفن را زیر ملافه ها پیدا کرد . شماره ای ناشناس بهش زنگ میزد. با تردید ان را برداشت و دکمه سبز را زد. :( خدای من استیو! معلوم هست کجایی ؟ میدونی چقدر بهت زنگ زدم ؟ ) سم بود. سمی که نگران و عصبی بود. با صدای ضعیفی جوابش را داد :( سم... ) داد و بیداد هایش متوقف شدند. عصبانیتش محو شد ،فقط نگرانی در او ماند :( ناتاشا ؟ .... استیو پیش توعه ؟) ناتاشا دوباره نگاهی به تخت انداخت :( نه سم. فکر کنم استیو....یه بلایی سرش اومده ) داستان پس از اتفاقات جنگ داخلی رخ می‌دهد. زمانی که استیو و بقیه فرار هستند. انها در کشور های مختلف پخش شدند و از هم خبر‌ ندارند. اما با گم‌ شدن استیو مجبور می‌شوند دور هم جمع شوند تا او را نجات دهند ، با وجود تمام‌ اختلافات و مشکلات. زمان مواجه با دشمنان ناشناخته چاره ای جز اعتماد به یک دیگر ندارند. خدای فریبنده که بهشان حمله کرده بود ، قاتل سابقی که پدر و مادر یکی از آنها را به قتل رسانده بود و خون خوار هایی که به ظاهر ۱۷ سالشان بود اما قرن ها زندگی کرده بودند ، هیچکدام مهم نبود. زمان به سرعت می‌گذشت و وقتشان محدود بود پس چشم هایشان را می‌بندند و به هم اعتماد می‌کنن
Extinct | namjin by artonis02
80 parts Ongoing
با انقراض ناگهانی یه گونه ی جنگجو، گرگینه ها جنگ و به جادوگرا باختن و برای همیشه به جهان انسانا تبعید شدن. اونا زندگی جدیدی رو شروع کردن که توش خون و رده، قدرت واقعی هرکس بود. همه آروم آروم فراموش کردن که چطور یه زمانی با جادوگرا میجنگیدن، و زیر لایه ی نازک صلح نظم شکننده شون و ساختن. البته این تا زمانی بود که کیم سوکجین متولد نشده بود. اون قرار بود یه آلفای خون خالص باشه. وارث خاندان بزرگ و باستانی کیم. ولی هیچ چیز طبق نقشه پیش نرفت. حالا اون همون هیولایی بود که از وسط کوه یخ زنده درش اورده بودن و قرار بود صلح و زیر پاش خرد کنه. خب دوستان این فیک در ظاهر باید نامجین باشه ولی به معنای واقعی کلمه راجب هر سه زوجه (زوج اصلی چی هست اصلا) در کلام ساده شما سه تا داستان مرتبط باهم و میخونین که همه یک ماجرا رو پیش میبرن به اطلاعات دقت کنین چون بدون دلیل نیومدن (بعد نگین نگفتی😁) ماجرا ممکنه تا پارت هیجده یکم لایت باشه چون ارتباطات تازه داره شکل میگیره ولی بعدش سرعت فیک به شدت بالا می‌ره قبل اسمات ها هشدار میدم که اگه نمیخواین نخونین 🔞 Couples: +Namjin +Yoonmin +Vkook/ Kookv
Blue Aurora | شفق کبود by sonyia_directioner
32 parts Complete Mature
𝖈𝖔𝖒𝖕𝖑𝖊𝖙𝖊𝖉✓²⁰²¹ ❀دوست داشتن کسی با تمام وجود یه جور قماره. مهم نیست چجوری، قطعا آخرش شکست می‌خوری. من به قمار، ذره ذره و عمیقا آلوده شدم. اونقدر توش غرق شدم که نفهمیدم شریک زندگیم جلوی چشمام خودم و خودش رو نابود میکرد. چطور تونستم این‌قدر کور باشم؟ ❀ همه ی ادما یه جنبه ی تاریک دارن؛ مال بعضیا رو بهتره ندونید. وگرنه زندگیتون شبیه چیزی میشه که سر من اومد. شبیه داستان من و شوهر ایرلندیِ دوست داشتنی‌م، که ناخواسته، وقتی نقاب نداشت چشمم به چهره ی واقعیش افتاد. کاری کرد خوف و دردی رو تجربه کنم که دیگه از عاشق شدن و رنگ سرمه ای بترسم. اون بهم نشون داد به همون سرعت و اندازه ایی که یکی رو دوست داری میتونی ازش متنفر بشی طوری که حتی نتونی تصور کنی چجوری توی دلت راهش دادی. ❀با اینکه دلم نمیخواست برگردم به اون جاده ی تاریک، با شفق های کبود و زمین قرمز که عشق سابقم رو رها کردم؛ ولی این داستان منه: اسم من، یا حداقل هویتی که قبل فرار داشتم، " میا والریا دنزل " هست. ولی برای یه مدت فامیلی "هوران" رو با خودم یدک میکشیدم. ● 𝕷𝖔𝖓𝖌 𝕱𝕱, ○ 𝕹𝖎𝖆𝖑𝖑 𝕳𝖔𝖗𝖆𝖓 ● 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆, 𝖒𝖚𝖗𝖉𝖊𝖗𝖞 ☯︎ 𝖇𝖞: 𝒮ℴ𝓃𝓎𝒾𝒶 𑁍 𝒃𝒆𝒈𝒊𝒏 𝒂𝒈𝒂𝒊𝒏 ... 🥇#1 aurora
You may also like
Slide 1 of 10
as above, so below [ stony ] cover
♡ cover
Pup's dad ~ kookv cover
Paparazzi (Kookv) cover
Extinct | namjin cover
Silk Dress KookV cover
Faceless (Completed) cover
Liar [L.S] cover
Blue Aurora | شفق کبود cover
Kookv | رد نیش  cover

as above, so below [ stony ]

42 parts Complete

نگاهی به اتاق انداخت. هیچ نشونه ای از درگیری یا وروده اجباری نبود. همه چیز جز ان تخت خونین طبیعی به نظر میرسید. آهنگی در اتاق پیچید.‌ کمی بعد تلفن را زیر ملافه ها پیدا کرد . شماره ای ناشناس بهش زنگ میزد. با تردید ان را برداشت و دکمه سبز را زد. :( خدای من استیو! معلوم هست کجایی ؟ میدونی چقدر بهت زنگ زدم ؟ ) سم بود. سمی که نگران و عصبی بود. با صدای ضعیفی جوابش را داد :( سم... ) داد و بیداد هایش متوقف شدند. عصبانیتش محو شد ،فقط نگرانی در او ماند :( ناتاشا ؟ .... استیو پیش توعه ؟) ناتاشا دوباره نگاهی به تخت انداخت :( نه سم. فکر کنم استیو....یه بلایی سرش اومده ) داستان پس از اتفاقات جنگ داخلی رخ می‌دهد. زمانی که استیو و بقیه فرار هستند. انها در کشور های مختلف پخش شدند و از هم خبر‌ ندارند. اما با گم‌ شدن استیو مجبور می‌شوند دور هم جمع شوند تا او را نجات دهند ، با وجود تمام‌ اختلافات و مشکلات. زمان مواجه با دشمنان ناشناخته چاره ای جز اعتماد به یک دیگر ندارند. خدای فریبنده که بهشان حمله کرده بود ، قاتل سابقی که پدر و مادر یکی از آنها را به قتل رسانده بود و خون خوار هایی که به ظاهر ۱۷ سالشان بود اما قرن ها زندگی کرده بودند ، هیچکدام مهم نبود. زمان به سرعت می‌گذشت و وقتشان محدود بود پس چشم هایشان را می‌بندند و به هم اعتماد می‌کنن