#𝔅𝔬𝔬𝔨 1 یه زخم بزرگ روی صورتش بود.. با چشمای سفید.. تن لرزون سهون تکونی خورد و به سختی زمزمه کرد" تو..تو کی ه..هستی؟.." حرارت از حاله های سیاه اطرافش ساطع میشد.. روی دو پاش ایستاد و گردن کشیده اش رو بالا آورد و نیشخند زد " هوووم..کی فکرشو میکرد یه بزدل انجامش بده..الان بهت مدیونم؟" *** سهون اشتباه کرد.. فقط باید روی اعتماد به نفسش کار میکرد تا اینکه ناخواسته به چیزی جون بده که تشنه به خونه.. *** "خونت توی رگهامه سهون..به اندازه ی لجن مضخرفه اما عاشقشم..می تونم تمام احساساتت رو از توش بفهمم.. جفتمون رو جذب یه نفر میکنه.. جالب نیست؟.." Warning:🔞🔞 #Minfic #از مجموعه کتاب آبسشن ترسناک~مرموز