مقدمه لیلی اوانز وقتی به هاگوارتز رفت بهترین دوستش یه جادوگر ماگل زاده روسی به اسم آلیسا وایت بود. که اوایل مدرسه شده بود وسیله خوش گذرونی و اذیت سیریوس بلک ولی بعد از یه مدت عاشق هم شدن. سیریوس از خونه فرار کرده بود و نگران بود که خانوادش آلیسا رو به خاطر ماگل زاده بود اذیت کنن. پس فقط گروه شش نفره خودشون و فرانک و آلیس( پدر و مادر نویل) از رابطشون خبر داشتن. بعد اینکه وارد محفل ققنوس شدن دامبلدور و پروفسور مک گونگال هم از این موضوع با خبر شدن. در حین جنگ آلیسا پدر و مادرش رو که توسط مرگخوار ها به قتل رسیدن از دست داد و به درخواست سیریوس رفت تا باهاش توی لندن و یه محله ماگل نشین زندگی کنه. بعد از به زندان افتادن سیریوس آلیسا متوجه بارداریش شد و خودشو پنهان کرد تا از دخترش محافظت کنه. اسم دخترش رو طبق رسم قدیمی خانواده بلک از روی اسم صورت های فلکی به همراه فامیلی خودش روش گذاشت. به نظر خودم داستان قشنگیه من خیلی به سیریوس علاقه داشتم و دوست داشتم که بیشتر ازش توی داستان صحبت بشه. امیدوارم ازش لذت ببرید 🙂 راستی عکس دوتا شخصیت جدید این داستان توی کاور هست
94 parts