🥀 "من به هیچکس تعلق ندارم. هیچ مردی،هیچ سیستمی،هیچ شهری. من تماما مال خودمم.همه چیز جذبم میکنه...ولی هیچی نگهم نمیداره." این داستان افسانهای در دوره ژاپن باستان رخ میدهد، جایی که هیچکس تصورش را هم نمیتواند بکند که یک دختر در پی نجات خواهرش چه رشادتها و فداکاریهایی را میتواند مرتکب شود. اما همهچیز قرار نیست برای آیاتو آسان باشد، بزودی او درگیر انتخابات و دوراهی هایی میشود که او را وادار میکند بین نجات خواهرش و ارواح زجر دیده داخل جنگل و یا ولع و گرسنگی روح بیرحم وجودش یکی را انتخاب کند. آیا ایاتو واقعا همان کسی است که خودش و دیگران پذیرفتهاند؟ آیا میتواند خواهرش را از دل جنگل بیدار و جنون زده که ارواح دختران جوان را اسیر خودش میکند نجات دهد؟ یا او هم همانند باقی دختران آنجا گرفتار میشود؟