:یه افسانه آلمانی هست که میگه یه روز یه جنگجو توی آب در حال غرق شدن بوده و درهمون زمان معشوقه اش رو » میبینه که توی خشکی در حال قدم زدنه. پسر به خاطر وزن زیادِ لباس های خیسش نمیتونه خوب شنا کنه و خودش رو نجات بده. در این بین یه دسته گل ، با گل برگ های کوچیک آبی، میبینه. دسته گل رو سمت دخترک پرتاب میکنه. و آخرین چیزی که دختر ازش میشنوه:"فراموشم نکن" بود و اون گل "فراموشم نکن" شد ،معشوقه ی بی خیال ،دسته گلی از ناکجا آباد .افسانه ی کلیشه ای .شاید همه اش تخیل جنگجو بوده باشه .مَردَکِ دیوانه #دختر پسری #جیمین