دستشو کنار سرم قرار داد و دست دیگش رو تکیه گاه دیوار کرد و من کامل توی حصارش گیر افتاده بودم. بهم نزدیک شد و کنار گوشم زمزمه کرد ـــ چطور دختر یک مافیای بزرگ خوناشام...بو و طعم خونش انقدر شیرینه؟! پوزخندی زد ـــ فکر نمی کردم یک دورگه باشی، ولی زیادم بد نشد در واقع من از پیدا کردن یک منبع غذای جدید خوشحال میشم! #دختر پسری #بی تی اس #جیمین ماجرا شکارچی ای به نام ملیسا که خودش رو جای دختر یک مافیا بزرگ خوناشام میزنه تا بتونه به خوناشامها نزدیک تر بشه و کارشون رو یه سره کنه اما بخت باهاش یار نیست... روز های آپ : چهارشنبه ها (احتمالا هر چهارشنبه 2 تا3 پارت و شاید هم بیشتر آپ کنم تا جبرانِ روزای قبل بشه)