ساختن یک قاتل - 🎩Suzilv🚬 - Wattpad

ساختن یک قاتل

Reads 8,969
Votes 2,361
Parts 24

Reads 8,969
Votes 2,361
Parts 24

Mature

angst bjyx bl bozhan crime drama killer mystery romance story wangyibo xiaozhan yizhan yizhanfanfic zhan zhanyi آیوان جنایی شیائوجان ییبووانگ ییژان

عشق و نفرت موازی هم هستند. 
ژان و ییبو بعد از شانزده سال رو در روی هم قرار میگیرند.
گذشته و حال: عشق و نفرت
این تضاد از هر کدام از آنها چه انسانی ساخته است؟


⛔قبل از خوندن داستان:
اگه روحیه ای حساس دارید نخونید.
اگه دنبال اسمات هستید نخونید.All Rights Reserved

angst bjyx bl bozhan crime drama killer mystery romance story wangyibo xiaozhan yizhan yizhanfanfic zhan zhanyi آیوان جنایی شیائوجان ییبووانگ ییژان

24 parts

Sign up to add ساختن یک قاتل to your library and receive updates

or

Content Guidelines

You may also like

Flashback(bjyx)✔ by amaneyurinago

●completed● ●پایان یافته● ● بعد از شش سال توانست دوباره خانواده اش رو ببیند خانواده ای که عضو های جدیدی داشتند اما فرصت بازشتی برای ژان وجود نداشت اگر انسان بود کار برایش راحت بود اما الان و با این هویت جدیدی که پیدا کرده بود نه ... ● کاپل : ییژان ● تاپ : ییبو ● روز های آپ : .... ● پایان : ... ●○کانال : windflowerfiction ○● ●top : wang yibo ●bottom : xiao zhan

cute baby by DenizNajafi

پسری که به خاطر نجات خواهرش برده ی یکی از رئیس های گنگ خلافکار میشه . . . . "خواهش میکنم اقا شما میتونین اونو نجات بدید؟" "خب تو پولی داری که بتونی اونو بخری " جانگ کوک سرش به علامت منفی تکان داد " پس متاسفم نمیتونم براش کاری کنم" جانگ کوک اروم روی زمین نشست و سرش رو پایین انداخت "لطفا کمکم کنید تا خواهرم رو نجات بدم هر کاری بگید میکنم التماس میکنم "تهیونگ اروم سر جانگ کوک رو بالا اوورد و به چشماش نگاه کرد"هر کاری" جانگ کوک بدون هیچ فکری جواب داد"بله هر کاری فقط لطفا خواهرم رو نجات بدید"تهیونگ خم شد و اروم از زمین بلندش کرد "خواهرت امروز برمیگرده خونه ولی تو دیگه همچین حقی نداری".....

A Turn Of The Earth by IntoTheDrowningDeep

Story by mishcollin available on ao3 Art by jackiedeeart on Instagram دین همون هیولاکُش 22 ساله ی همیشگی ایه که مادرشو از دست داده تا زمانی که توی یکی از شب های سپتامبر یه بارونی پوش غریبه به شیشه ی ماشینش می خوره و ادعا میکنه که یه فرشته است که اونو از آینده می شناسه و الان در حال فراره. یا... این داستان درباره ی کستیله که توی تایم لاین دین گیر کرده و دین از این موضوع متنفره تا زمانیکه به خودش میاد و میبینه دیگه متنفر نیست :))))

The SunLight/ نور خورشید by suzilv

صداهایی هستن که همیشه تو گوش ذهنت موندگار میشن. نمیدونی گوینده اش کیه اما همیشه میشنویشون... احساساتی هستن که نمیدونی منشاش کجاست؟ اما همیشه دلتنگشونی انگار به اینجایی که هستی تعلق نداری و همیشه دلتنگ او صدا، نگاه و حس نابی تا بهش برگردی مولتی شاتی برای تولد کول گای بزرگ: ییبو خان

BITE by Bitamoosavi

Taekook [completed] می ترسم از دوستت دارم هات . وقتی نمیدونم با بوسه صورت چند نفر رو بریدی... . که لب هات این چنین خونه ..... ............................................ چی میشه اگه مدام نگاه یه نفرو روی خودت حس کنی...ولی نبینیش... ندونی کیه... ندونی کجاست... چی میشه اگه نفر بیاد بهت بگه تو تا ابد مال منی... بگه خودت انتخاب کردی مال من باشی... و تو هیچی ندونی... ترس... تنها کلمه ی معنا شده برای منه... .............................................. ویکوک/تهکوک/خون اشامی /درام/عاشقانه/ترسناک/انگست/هیجان و تعلیق/وحشت/اسمات. (یه وانشات نسبتاً کوتاهه) 🥇#1adventure 🥇#1vampire 🥇1# وحشت 🥇1# ترسناک 🥈2#عشق

•Yizhan Oneshot• by YizhanBar

『Yizhan oneshot』『Writers: Meilin & Hibou』

White Van || Sunsun by chimi-and-chair

سونو در حال گذروندن یه تابستون بشدت حوصله سر بره تا اینکه یه پسر جذاب با ون سفید مسافرتیش به گونگجین میاد a Sunsun au~

hard bunny تهکوک by user16206867

- جانگکوک گوش کن + تو یکی خفه دراز عمودی افقی .. آیا قراره همراه جانگکوک تهیونگو به گا بدیم ؟ پس با ما همراه باشید ژانر . امگارورس .فان .اسمات

⌈𝗛𝗲𝗹𝗹𝗶𝘀𝗵 𝗥𝗼𝗮𝗱⌋ by KuiYangFiction

جان و ییبو توی سفر جاده‌ای راه رو گم میکنن و توی مسیر یک رستوران پیدا میکنن که.... ꩜𝗪𝗿𝗶𝘁𝗲𝗿 : Narges ꩜𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲 : Thriller, Criminal, Romance ꩜𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲 : LSFY

The refugees by ZeinabMostafazadeh

وسط یک جنگل متروک بودم، دست و پاهام به صندلی بسته شده بود، داد زدم: _یااااااا کمک..... کسی صدامو میشنوه؟ کمک!!! +چقدر سر و صدا میکنی! همون آجوشی که اون روز بهم گفت برم تو خونه و مراقب خودم باشم، جلو روم ظاهر شد. لبخندی زدمو گفتم: _آجوشی... شما میدونین چرا منو آوردن اینجا؟ اصلا کیا آوردن؟ حتما آدمای خطرناکین. میشه دستامو باز کنین.. لطفا... +هیش هنوز نفهمیدی؟ چرا هشدارمو جدی نگرفتی؟ حالا که اینقدر سر به هوا بودی باید تاوان پس بدی... یک چاقو از تو جیبش در آورد و گفت: +خدافظ احمق کوچولو

You may also like

Slide 1 of 10

Flashback(bjyx)✔ cover

cute baby cover

A Turn Of The Earth cover

The SunLight/ نور خورشید cover

•Yizhan Oneshot• cover

White Van || Sunsun cover

hard bunny تهکوک cover

⌈𝗛𝗲𝗹𝗹𝗶𝘀𝗵 𝗥𝗼𝗮𝗱⌋ cover

The refugees cover

Flashback(bjyx)✔

●completed● ●پایان یافته● ● بعد از شش سال توانست دوباره خانواده اش رو ببیند خانواده ای که عضو های جدیدی داشتند اما فرصت بازشتی برای ژان وجود نداشت اگر انسان بود کار برایش راحت بود اما الان و با این هویت جدیدی که پیدا کرده بود نه ... ● کاپل : ییژان ● تاپ : ییبو ● روز های آپ : .... ● پایان : ... ●○کانال : windflowerfiction ○● ●top : wang yibo ●bottom : xiao zhan