Story cover for راز(mystery) by risa80
راز(mystery)
  • WpView
    Reads 21,513
  • WpVote
    Votes 4,666
  • WpPart
    Parts 29
  • WpView
    Reads 21,513
  • WpVote
    Votes 4,666
  • WpPart
    Parts 29
Complete, First published Apr 11, 2021
جانی_تصمیم درست همینه لئو ، زین و لیام باید ازدواج کنن


درسته زین گند زده بود ، خبرنگارا عکسش و هنگام ورود و خروج از گی کلاب نیویورک گرفته بودن و این خبر همه جا پخش شده بود و جانی از اب گل الود ماهی میگیره ، پسر کوچیکش که به قول خودش مایه ننگش بود و از سرش باز کنه 

لئو و جانی شریک هم بودن و بزرگترین سرمایه داران نیویورک بودن پس برای حفظ ابروشون تصمیمی گرفته شد که به نفع هر دو طرف بود


لئوناردو با مکث طولانی غرق افکارش شد و در نهایت سرشو به نشونه مثبت تکون داد 
ازدواج این دو باعث تموم شدن این شایعات میشه 

لئو_بعد از ازدواج میفرستمشون روستای سیدنی ، مادرم اونجا زندگی میکنه ، هردو میتونن در کنار مادرم باشن 

اون لحظه تنها تصمیمی که میتونست بگیره همین بود و مطمعن بود پسر خودش میتونه از رازی که تو اون روستا پنهان  بود مراقبت کنه

________________
کاپل: لری ، زیام
All Rights Reserved
Sign up to add راز(mystery) to your library and receive updates
or
#67واندایرکشن
Content Guidelines
You may also like
عشق‌ممنوعه❌Unholy love by Supernatural313
23 parts Ongoing
📌وضعیت: پایان یافته.🖤📚 ⏳آغاز: ۱ مارس ۲۰۱۸ ⌛پایان: ۱۹ ژوئیه ۲۰۱۸. ⏰ بازنویسی: ۴ ژوئن ۲۰۲۵ کشیشی که عاشق کسی غیر از خدا شد...🤍🕯️ به نام پدر، پسر، و روح‌القدوس... از کلیسا گریزان بیرون زدم؛ اشک‌هایم بی‌هیچ شرمی چونان سیلابی سرکش بر گونه‌هایم جاری بود. زانوانم تاب ایستادن نداشتند... در میانه‌ی سرمای سنگ‌فرش‌ها فرو ریختم و بغضم را، بی‌پرده، به هق‌هق‌های بلند بدل کردم. ردای کشیشی‌ام را با دستانی لرزان از تن دریدم و پاره‌پاره به کناری افکندم، گویی می‌خواستم خویش را از تمامی باورهایی که دیگر در آن‌ها پناهی نمی‌یافتم، رها کنم. سکوتی تلخ، همچون پتویی سرد، بر تمام جهانم سایه افکنده بود، جز صدای گریه‌ام، صدایی نمی‌آمد... تا آن‌که صدای نرم قدم‌هایی روی یخ، آرام و محتاط، به گوشم رسید. سرم را بالا گرفتم، موهایم را با انگشتانی خیس از اشک کنار زدم و به سوی صدا چرخیدم... وای خدای من... او بود. او... جنسن بود. #عشق_ممنوعه
☁︎𝑴𝒚 𝑾𝒉𝒊𝒕𝒆 𝑾𝒐𝒍𝒇☁︎ | 𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆 | by TheLaughterFake
24 parts Complete
نام فیک :my white wolf کاپل : چانبک ژانر : امگاورس ، ددی کینگ ، رمنس ، اسمات ، فلاف خلاصه :بکهیون از اطاعت کردن خوشش نمیاد مخصوصا از زمانی که فهمید یه بتاعه سادس ، اما همه چیز با یک آرزو عوض میشه آرزویی که قرار بود در حد یه گلایه از کارما باشه ولی... پارک چانیول آلفایی که ساعت های خودشو با کار کردن میگذرونه ، چی میشه اگه یه تار موی سفید اونو از دنیایی که یقین داشته میتونه تنهایی از پسش بربیاد بیرون بیاره؟ « من... من یه جفت می خوام ، یه امگای زیبا و مطیع ، دلم ... یه خانواده می خواد » « بدن الفا به ارومی روش خزید و برای صدمین بار بی توجه به ناله های بتا توی بغلش زمزمه کرد . "دوباره بگو..." با صدای خش داری گفت و به پلک های خیس و گونه های سرخ بکهیون زل زد ... بتا به سختی پاهاشو بالا نگه داشت و نفس لرزونشو با ناله ی کشیده ای بیرون داد . "د...ددی!" فاک ...فقط همون کلمه کافی بود تا الفا دوباره بخواد اون توله گرگ هورنیو خیسو به فاک بده ... "فاک بیبی ... همینه ... همیشه اینطوری ددیو صدا کن ... " به نرمی لاله ی گوش بتا رو لیسید و ضربه ی محکمی به پروستاتش زد . "چطور خودمو نگه داشتم تا به فاکت ندم بیون ... " "ددی...اههه" .
You may also like
Slide 1 of 10
عشق‌ممنوعه❌Unholy love cover
LOUIS TOMLINSON'S QUOTES cover
حریر سفید ( ییژا�ن ) cover
Hot, Like Ice {کامل‌شده} cover
ستاره سرنوشت cover
Deadly human weapon
 cover
Sealed with a kiss  cover
☁︎𝑴𝒚 𝑾𝒉𝒊𝒕𝒆 𝑾𝒐𝒍𝒇☁︎ | 𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆 | cover
My Boyfriend Is My Bodyguard 💵 cover
A Forbidden Romance - یک عاشقانه حرام cover

عشق‌ممنوعه❌Unholy love

23 parts Ongoing

📌وضعیت: پایان یافته.🖤📚 ⏳آغاز: ۱ مارس ۲۰۱۸ ⌛پایان: ۱۹ ژوئیه ۲۰۱۸. ⏰ بازنویسی: ۴ ژوئن ۲۰۲۵ کشیشی که عاشق کسی غیر از خدا شد...🤍🕯️ به نام پدر، پسر، و روح‌القدوس... از کلیسا گریزان بیرون زدم؛ اشک‌هایم بی‌هیچ شرمی چونان سیلابی سرکش بر گونه‌هایم جاری بود. زانوانم تاب ایستادن نداشتند... در میانه‌ی سرمای سنگ‌فرش‌ها فرو ریختم و بغضم را، بی‌پرده، به هق‌هق‌های بلند بدل کردم. ردای کشیشی‌ام را با دستانی لرزان از تن دریدم و پاره‌پاره به کناری افکندم، گویی می‌خواستم خویش را از تمامی باورهایی که دیگر در آن‌ها پناهی نمی‌یافتم، رها کنم. سکوتی تلخ، همچون پتویی سرد، بر تمام جهانم سایه افکنده بود، جز صدای گریه‌ام، صدایی نمی‌آمد... تا آن‌که صدای نرم قدم‌هایی روی یخ، آرام و محتاط، به گوشم رسید. سرم را بالا گرفتم، موهایم را با انگشتانی خیس از اشک کنار زدم و به سوی صدا چرخیدم... وای خدای من... او بود. او... جنسن بود. #عشق_ممنوعه