وقتی ک شب شروع شد.. ماه اغاز گر تمام عشق پاک وجودم بود ...با من همدردی میکرد و میگذاشت تا ستاره ها درخشش طولانی ای داشته باشند..هیچکس متوجه اشک های ماه که در پشت ابر های سیاه بارانی میریخت، نمیشد... هیچکس بجز ماه متوجه گریه های من در داخل مخفی گاه گوچکم نمیشد.. ستاره های کوچک و بزرگ چشمک های ریز و درشت میزدند... ماه تلخند میزد و میگذاشت اشک هایش همراه اشک هایم جاری شوند... شاید فرزند ماه بودن سخت بود...اما اشکهای پدرم برای عشق نافرجام من میریخت :) •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• فرزند ماه، اسم مستعاد نویسنده ای ک چند سال پیش همسرش میمیره، و کاملا میشکنه و قبلش خورد میشه، شروع ب نوشتن کتابها و شعرهایی میکنه و میزاره بقیه داستان عشق نافرجامش رو بفهمن...یونگی، پسر مونعنایی ، این کتاب هارو میخونه و درهای بزرگ و روشنی ب روش باز میشه...با فرزند ماه همدردی و زیر نور ماه گریه میکنه و ب مرور میفهمه قبلش فقط برای فرزند ماه هست ک میتپه...اما چی میشه اگر فردی بنام کیم تهیونگ وارد زندگیش بشه و پسر مونعنایی ندونه بین فرزند ماه و کیم تهیونگ، عاشق کدوم بشه...ایا همزمان میشه عاشق دونفر بود؟ یا اون دونفر درواقع ینفر هستن؟! •°•°•°•°•°•°•°•°•°••°•°•°•°•°•°•°• فنفیکش کامل شده هست. ژانر: رومنس،poetry، BLAll Rights Reserved