📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤
در جهانی فروپاشیده میان فرشتهها و شیاطین، میان نجات و نابودی، جایی هست که عشق، پنهانترین راز دل آدمهاست. این داستان، قصهی دو برادر نیست. قصهی دو نجاتدهنده نیست. این، قصهی دو روحِ یکیشده است. دین و سم، دو جانِ گرهخورده، در میان آوارِ نبرد، در دل شبهایی که هیچگاه پایان ندارند.
وقتی سم از میان خون و تاریکی ربوده میشود، دین چیزی فراتر از برادرش را از دست میدهد؛ نیمهی جانش را، نفسش را، قلبی که همیشه برایش تپیده بود. و بازگشت سم، نه پایانِ رنج، که آغاز دوبارهی اشتیاقی است که سالها سرکوب شده، پنهان مانده، فریاد نزده.
در آغوش هم، با لبهایی لرزان، اعتراف میکنند به چیزی که همیشه بینشان بود، ولی هیچگاه جرئت بیانش نبود. عشقی ممنوع. عشقی مقدس. عشقی که تمام قوانین آسمان و زمین را زیر سؤال میبرد.
داستانی از بازگشت، از بوسهای ناگهانی، از نگاهی که معنای زندگیست.
"و من، در نگاهت زنده شدم... حتی اگر فقط برای سیویک ساعت."
🖤 وانشاتی از اولین کارهام و به یاد گذشته
ووت و کامنت فراموش نشه 💜