Story cover for Mireny czyli ff o moich znajomych by NellKairia1
Mireny czyli ff o moich znajomych
  • Reads 32
  • Votes 8
  • Parts 2
  • Reads 32
  • Votes 8
  • Parts 2
Ongoing, First published Apr 15, 2021
była sobie żyła
All Rights Reserved
Sign up to add Mireny czyli ff o moich znajomych to your library and receive updates
or
Content Guidelines
You may also like
برای‌بعد|For later by Supernatural313
1 part Complete
📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 در جهانی فروپاشیده میان فرشته‌ها و شیاطین، میان نجات و نابودی، جایی هست که عشق، پنهان‌ترین راز دل آدم‌هاست. این داستان، قصه‌ی دو برادر نیست. قصه‌ی دو نجات‌دهنده نیست. این، قصه‌ی دو روحِ یکی‌شده است. دین و سم، دو جانِ گره‌خورده، در میان آوارِ نبرد، در دل شب‌هایی که هیچ‌گاه پایان ندارند. وقتی سم از میان خون و تاریکی ربوده می‌شود، دین چیزی فراتر از برادرش را از دست می‌دهد؛ نیمه‌ی جانش را، نفسش را، قلبی که همیشه برایش تپیده بود. و بازگشت سم، نه پایانِ رنج، که آغاز دوباره‌ی اشتیاقی است که سال‌ها سرکوب شده، پنهان مانده، فریاد نزده. در آغوش هم، با لب‌هایی لرزان، اعتراف می‌کنند به چیزی که همیشه بینشان بود، ولی هیچ‌گاه جرئت بیانش نبود. عشقی ممنوع. عشقی مقدس. عشقی که تمام قوانین آسمان و زمین را زیر سؤال می‌برد. داستانی از بازگشت، از بوسه‌ای ناگهانی، از نگاهی که معنای زندگی‌ست. "و من، در نگاهت زنده شدم... حتی اگر فقط برای سی‌و‌یک ساعت." 🖤 وان‌شاتی از اولین کارهام و به یاد گذشته ووت و کامنت فراموش نشه 💜
You may also like
Slide 1 of 10
برای‌بعد|For later cover
Tu Mera Sanam Hua Re [COMPLETED ✔] cover
Dekha Hazaron Dafa [COMPLETED ✅] cover
december, Taekook ff cover
JUTT BROTHER's cover
𝕋  𝔼  𝕏  𝕋 || 𝓣𝓻𝓪𝓷𝓼𝓵𝓪𝓽𝓮𝓭 cover
Aashiyana Meri Muhabbat Ka cover
𝙎𝙝𝙤𝙩 𝙬𝙤𝙧𝙡𝙙🍁 cover
Vo Humsafar Tha [COMPLETED✔] cover
Benim Dünyam~ Os cover

برای‌بعد|For later

1 part Complete

📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 در جهانی فروپاشیده میان فرشته‌ها و شیاطین، میان نجات و نابودی، جایی هست که عشق، پنهان‌ترین راز دل آدم‌هاست. این داستان، قصه‌ی دو برادر نیست. قصه‌ی دو نجات‌دهنده نیست. این، قصه‌ی دو روحِ یکی‌شده است. دین و سم، دو جانِ گره‌خورده، در میان آوارِ نبرد، در دل شب‌هایی که هیچ‌گاه پایان ندارند. وقتی سم از میان خون و تاریکی ربوده می‌شود، دین چیزی فراتر از برادرش را از دست می‌دهد؛ نیمه‌ی جانش را، نفسش را، قلبی که همیشه برایش تپیده بود. و بازگشت سم، نه پایانِ رنج، که آغاز دوباره‌ی اشتیاقی است که سال‌ها سرکوب شده، پنهان مانده، فریاد نزده. در آغوش هم، با لب‌هایی لرزان، اعتراف می‌کنند به چیزی که همیشه بینشان بود، ولی هیچ‌گاه جرئت بیانش نبود. عشقی ممنوع. عشقی مقدس. عشقی که تمام قوانین آسمان و زمین را زیر سؤال می‌برد. داستانی از بازگشت، از بوسه‌ای ناگهانی، از نگاهی که معنای زندگی‌ست. "و من، در نگاهت زنده شدم... حتی اگر فقط برای سی‌و‌یک ساعت." 🖤 وان‌شاتی از اولین کارهام و به یاد گذشته ووت و کامنت فراموش نشه 💜