بکهیون دعوت ارشدش رو برای شام قبول میکنه.اما چه اتفاقی میفته اگه همون شب به راز بزرگ سهون و همسرش پی ببره؟
🅲ᴏᴜᴘʟᴇ ■▪ˢᵉᵏᵃⁱᵇᵃᵉᵏ▪
🅶ᴇɴʀᴇ ■▪sᴍᴜᴛ , ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ▪ 🅰ᴜᴛʜᴏʀ ■▪𝗦𝗶𝗹𝘃𝗮𝗻𝗮 𝗦𝗮𝗴𝗲▪
Inscrivez-vous pour ajouter 🆂ᴜɴʙᴀᴇ's ʜᴜsʙᴀɴᴅ à votre bibliothèque et recevoir des mises à jour
or
بکهیون دعوت ارشدش رو برای شام قبول میکنه.اما چه اتفاقی میفته اگه همون شب به راز بزرگ سهون و همسرش پی ببره؟
🅲ᴏᴜᴘʟᴇ ■▪ˢᵉᵏᵃⁱᵇᵃᵉᵏ▪
🅶ᴇɴʀᴇ ■▪sᴍᴜᴛ , ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ▪ 🅰ᴜᴛʜᴏʀ ■▪𝗦𝗶𝗹𝘃𝗮𝗻𝗮 𝗦𝗮𝗴𝗲▪
تهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر میکرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر میکرد "دیگه از این بدتر نمیشه!"، جئون جونگکوک، پسرِ شوخ...