...من و نامجون لحظه های خوبی رو با هم گذروندیم. وقتایی که ساعت دو ونیم صبح می رفتم زیر پنجره ی اتاقش و نوربالا میزدم به این امید که بیدار باشه و ببینه خوشحال بودم. وقتایی که تا زمانی که خورشید طلوع کنه خط رودخونه رو میگرفتیم و با سرعت 120 توجاده تو دل تاریکی می روندیم خوشحال بودم. وقتی تو ایستگاه های پمپ بنزین نگه می داشتیم و میرفتیم سیگار و ویسکی میخریدیم ، می شستیم تو ماشین و صدای موزیکو تا ته زیاد می کردیم ، وقتایی که با هم سر اینکه کدوم بند و گروه بهترن کل کل می کردیم و آخرش کارمون به متل های ارزون قیمت و قدیمی بین راهی ختم میشد و تا خود صبح سکس می کردیم خوشحال ترین ورژن خودم بودم.