مینی فنفیکشن : "مترسکی بنام وی" •| تو به منی ک یک "مترسک " با قلب چوبی را عاشق کرده ام، فلسفه عشق ، بیان میکنی؟! |• ______________________________ وی،مترسک تنها و خالی از احساسی بود ک ادما ب سمتش سنگ پرتاب میکردن و بهس محبت خاصی نشون نمیدادن... با پیدا شدن سروکله ی اقای بوسه، وی روبه تغییر پیشرفت کرد، حرف های اقای بوسه ، ب گرمی توی وجود بی احساس مترسک اروم اروم رخنه میکرد ... __________ اینکه من دوستت دارم برات مهمه وی؟!" "نمیدونم اقای بوسه... من.نمیدونم دوست داشتن ینی چی و وقتی یکی دوستم داشته باشه نمیدونم چ واکنشی نشون بدم..پس نمیدونم واسم مهمه یا ن.." اقای بوسه سرشو اروم تکون داد و گفت: "منطقیه..." "منطق؟ منطق ینی چی؟" "ینی چیزی ک با احساسات هیچوقت جور در نمیاد..." "ینی.منطق نمیتونه احساسات رو دوست داشته باشه؟!" "نه عزیزم..نمیتونه... چون منطق اگر ی منطق واقعی باشه اصن چیزی بنام دوست داشتن رو توی وجودش نخاهد داشت...ادم ها منطق دارن وی..." "چرا منطق دارن؟" "چون منطق ، میگه نباید کسی رو دوست داشته چون نابود میشی چون زندگیت عوض میشه چون ب کل ی فرد دیگه ای میشی درواقع منطق یکی از راه های نجات ادم هاست..." ______________________________ ژانر: رومنس، یکم تخیلی، BL Good end =] کاپل: (secret) "فنفیک کامل شده هست" نویسنده: ShinyArmy OT7All Rights Reserved