امید تو سینه ی جیمین جوانه زده بود، امیدی که عذاب آور نبود. حس زنجیری که به دورش پیچیده شده و اون رو به جهانی که سرنوشتش از قبل نوشته شده بود غل و زنجیر میکرد، نداشت. بیشتر شبیه این بود که رشته نخ قرمزی به دور انگشت کوچکش پیچیده شده و اون رو به اینجا راهنمایی میکنه. به این اتاق خواب. کنار این پسر. پسری که دوباره چنان با حرارت اون رو میبوسه که باعث میشه تمام وجود جیمین به لرزه دربیاد. خب چند تا نکته راجع به این فیک بگم: 1.این فیک شامل توصیف موضوعاتی مثل آسیب زدن به خود، خودکشی، افسردگی و اختلال غذا خوردن و... هست. اگر حس میکنید که خوندنش اذیتتون میکنه شروعش نکنید. 2.برنامه مشخصی برای آپ فعلا در نظر نگرفتم، ولی احتمالا هفته ای یک بار باشه. 3.من خیلی وقته چیزی ترجمه نکردم، احتمالا این چپترهای اول زیاد خوب نباشه، یکم باهام مهربون باشید تا راه بیفتم.♡♡♡